تولدی دیگر ، نگاهی دیگر

همیشه وقتی کوچیک بودم فکر می کردم ، اگه یه روزی عدد سنم به ۲۸و۳۰ برسه خیلی ناراحت می

شم.فکر می کردم اون موقع خیلی بزرگ شدم.اما حالا که ۲۸ سال گذشته تنها چیزی که الان فکر می

کنم اینه که تو این چند سال همه چی بهترین بود.واقعاْ عشق کردم .

فکر بد نکنید....

چیزی نیست که بخوام.جز یه سری چیزها که اونها هدف هاست و طبیعیه.شاید ناراحت باشم که کارهای

عقب افتاده دارم اما ناراحت زمان از دست رفته نیستم.هیچ چی .حتی یه ذره.خدا هم که تو این مدت

حال های اساسی  بهم داده.

خدایی دمش گرم چون بعضی حال هاش واقعاْ اساسی بوده .خدایا ممنونم .به خاطر همه چی ، تن

سالم ، خونواده خوب، دوستای ردیف ، کار خوب......

اگه هم قرار باشه تو روز تولدم از یکی ، فقط از یکی سپاسگذاری کنم ، فقط خودتی خدا جونم.

کوچیکتم...مخلصم در بست.

 

همه گرفتارند

معمولاْ زن ها خواستار ازدواج اند.مستبدانه و دیوانه وار می خواهند ازدواج کنند.

مردها انگار ازدواج را متحمل می شوند.مثل شروع یک کار جدید ، زندگی مشترک را شروع می کنند.

قوانین اش را مثل بچه ای که درس اش را یاد می گیرد ، با غرغر می آموزند.از آنجایی که انتظار چندانی

از ازدواج ندارند ، از آن نا امید نمی شوند و حتی اگر ناموفق باشند،نمی خواهند تمام اش کنند ـ مثل

چسبیدن به کاری که برای تان لذت بخش نیست ولی در پایان ماه نیازتان را تامین می کند ـ .

در مورد زن ها ماجرا متفاوت است.مردها مثل همه اند.زن ها مثل هیچ کس.

 

کریستین بوبن

برای رسیدن به دور دست ها

باید از نزدیکیها گذشت ،

اما نزدیکی ها به سهولت میسر نیست.

 

تفسیر

تفسیر بداهه نوازی دوست داشتن.....

یک بار، فقط یک بار می توان عاشق شد: عاشق زن،عاشق مرد،عاشق اندیشه،عاشق خدا،عاشق

عشق...یکبار ، فقط یکبار.بار دوم دیگر خبری از جنس اصل نیست .شوق تصرف جای عشق به انسان را

می گیرد،خودنمایی جای عشق به وطن را ،ریا جای عشق به خدا را....

یکبار و فقط یکبار در عشق حرفه ای شدن ممکن نیست.مگر آنکه به بدکار ترین ِ ریاکار ِ تن پرست ِ

بی اندیشه
تبدیل شده باشیم.

آتش بدون دود

گندم دو بار گل نمی کند ،

در بداهه نوازی دوست داشتن تکرار نیست .

 

اوکتاو یوپاز


فاحشه ، کاریکاتور عشق است.

 

سکس

گفته بودم :

عشاق وقتی به نقطه ی اوجشون می رسند توی اون سراشیبی اجتناب ناپذیر می افتند .

این سراشیبی به خصوص سکس رو هم شامل می شه .

اگه سکس با شریکت توی اون سراشیبی بیفته چی کار می کنی؟


داخل پرانتز : بابا این هزار بار اینجا منطقه ی آزاده خداییش درست جواب بده

 

ایمان


اللهُ صَمَدی مِن عِندِکَ مَدَدی وَعَلَيکَ مُعتَمِدی

خدای بی نیاز ، بی نیاز کننده من است و من از سوی تو یاری می شوم و بر تو تکیه دارم.

 

نقد


 آرام عزیز پیشنهاد خوبی داد

حالا که آهنگ هستی دوساله شده خواستم یه پست اختصاصی واسش بذارم .

نقدش کنید .تو این دو سال چه طوری بود .

داخل پرانتز : هر گونه نقد و پیشنهادی پذیرفته می شود .

 

سپاس


غمگین بودم که چرا کفش ندارم ،

 در خیابان مردی را دیدم که پا نداشت.

 

آهنگ هستی دو ساله شد

ثانیه ها و لحظه ها زود می گذره
وب لاگم که حالا همه به هستی دات آی آر می شناسنش ، دو ساله شد.

تولدش مبارک. تولدش مبارک

نمی دونم باید چی بنویسم می دونید که نوشتن زیاد بلد نیستم
واقعاً نمی دونم...
ناراحت نیستم از این گذر لحظه هام.چون علاوه بر این که دوستای بیشتری پیدا کردم ، چیزهای خیلی زیاد تری یاد گرفتم .

به خصوص از عزیزی که صبوری رو یادم داد و از این خردادیه کله خر یه آدم صبور ساخت.

دوسِت دارم دیوونه ، آهسته ، یواشکی....

داخل پرانتز : لطفاً به خودتون نگیرید شما نیستید اصلا تو شما ها نیست.

 دوست دارم وب لاگم صد ساله بشه  چون یه جورایی هم با مخاطبینم که همیشه به نوشتنم جون می دادند هم با خودش حال می کنم.

داخل ِ داخل پرانتز: لطفاً کادوها با هماهنگی قبلی ارسال شود.

 

Damage

آنچه که سرنوشت ما رو رقم می زنه

دور از دسترس و اراده ماست،

ماوراء آگاهی ماست.

ما همه در برابر عشق تسلیمیم

زیرا که عشق به ما یه احساس ناشناخته می ده.

دیگه هیچ چی اهمیت نداره.

 

قانون


اگه واسه ی فقط یه روز بگن هیچ چ چ چ چ چ چ چ قانونی تو دنیا وجود نداره

و هر کاری که دلت بخواد می تونی انجام بدی ،

سه تا کاری رو که اول از همه می ری سراغش چیه ؟


داخل پرانتز
: می دونید که اینجا منطقه ی آزاده . پس هر چی بخوای می تونی بگی.

 

دل و آرزو

می دونم خیلی دیره اما باید جواب بدم چون دیگه دارند کچلم می کنند انگار می خواد جواب کنکور اعلام بشه .

اما دل یا آرزو ؟
سوالیه که می دونم ذهن خیلی ها رو مشغول می کنه و خیلی ها می پرسند .می دونم  خیلی ها همین طوری جواب دادند چون واقعا پاش نیفتادند و جوابی که دادند بدون توی موقعیت قرار گرفتن بوده .
نمی شه از روی این سوال و جوابها فهمید تو کله ی دور و وری هات چی می گذره ، اما با این ۴۰ تا جواب و یه شصت ، هفتاد تا جواب شفاهی که گرفتم ۹۸ ٪ دلشون رو انتخاب کردن .تواین دسته همه جور آدم هم بود .دختر ِ، پسر ، پیر ، جوون ، متاهل ، مجرد ، مطلقه ، پولدار ، بی پول ... خلاصه از هر نوعش که فکر کنی .اینجا هم همه... فهیمه که از هممون یه جورایی عاقلتره ، مریم جوجوی شرکت ، حتی آزی با اون همه دیوونه بازی ، مانیا با منطقش و مدیر فروش با اون غمگینیه این روزهاش همه دل رو انتخاب کردن
و جالب اینجا بود که فقط دو نفر بدون تردید آرزوهاشون رو انتخاب کردن.
البته اون دو نفر یه جورایی بهم شباهت دارند و منم باهاشون یه جورای خاصی حال می کنم.

اولیش مدیرم بود که بدون تردید گفت آرزوهام
داخل پرانتز : چون خودش رو انقدر قوی می بینه و می دونه که می تونه به هر چیزی برسه - و من در قوی بودنش هیچ شکی ندارم
به خدا این پاچه خواری نبود .حقوقم رو سر ماه داده .به این حرفم ایمان دارم

دومیش هم آقای برنامه نویس بود.
بدون هیچ چ چ بحثی با من گفت آرزوهام
داخل پرانتز : به قوی بودنش ایمان واقعی دارم واسه همین هم سوال پیچش نکردم.

اما وقتی آدم خوب فکر می کنه می بینه که این دل لامصب همه کارا رو خراب می کنه نمی دونه باید بهش گوش کنه یا نه؟
اما خود من هر جا که به حرف دلم گوش دادم ضرر نکردم
اما بدون آرزوها هم نمی شه زندگی کرد .خیلی هایی که رفتن تو زندگی می گن اگه آرزوها برآورده نشه دل هم می میره.

و فکرمی کنم که آدم باید جایی باشه که دل ش خوشه ولی من فکر می کنمآرزوها مو انتخاب می کنم .


دل یا آرزو ؟


دو تا کفه ست....
یکیش فقط دلته بدون آرزوهای دنیاییت ، اگر هم آرزوئی باشه خیلی دیر

اون یکی کفه فقط آرزوهاته بدون دلته

کودوم رو انتخاب می کنی ؟


داخل پرانتز : نتیجه متعاقباْ اعلام خواهد شد .

 

...


خدا به زمان احتیاج ندارد و هرگز دیر نمی کند .

 

نگاه کن


دلتنگم از نبودن چشمت نگاه کن
عاصی شدم بیا و مرا سر به راه کن

بخت سفید دلخوشی کودکانه ای ست
بخت مرا به جادوی چشمت سیاه کن

بی اشتباه راه به سویی نمی بریم
یکبار هم به خاطر من اشتباه کن

بگذار صادقانه بگویم عزیز من
من طاقت بهشت ندارم گناه کن

دلواپس جنون من و عقل خود نباش
تا زنده ای زندگی دلبخواه کن .

 

عنوان ندارد


من تمام هستی ام را در نبرد با سرنوشت
در تهاجم با زمان آتش زدم  ، کُشتم

من بهار عشق را دیدم ولی باور نکردم
یک کلام در جزوه هایم هیچ ننوشتم

من ز مقصد ها پی مقصود های پوچ افتادم
تا تمام خوبها رفتند و خوبی ماند در یادم

من به عشق منتظر بودن
همه صبر و قرارم رفت

بهارم رفت ، عشقم مرد ، یارم رفت .

 

یه بازیه دیگه


هاچیپو عزیزم منو به یه بازیه دیگه دعوت کرد این بار باید اون چیزایی رو بنویسم که ازشون متنفرم
یه کم سخته سختت تر از قبلیه

۱- اینکه می دونم هر چی تو ذهن آدمه می شه بهش ایمان دارم ولی به حرف دلم گوش نکنم از خودم بدم می آد اونوقت

۲- از اینکه بهم دروغ بگن متنفرم ولی نمی دونم چرا خودم راحت دروغ می گم

۳- اینکه یه چیزی می گم با تمام وجود دارم راست می گم اما طرف زل می زنه تو چشم می گه داری دروغ می گی

۴- از آدمهایی که هر روزشون یه جوره و گوسفندی زندگی می کنند صبح میشه شب می شه می خورن می خوابن ...

۵- آدمی که حرف نمی زنه ولی پر حرفه و شاید اون حرفها....


منم از زینب جونم ، مهدیه  ، آقای برنامه نویس، برنامه نویسی از نوع دیگر  ، هادی  می خوام که بیان  بنویسند

 

مرثیه


کی می تونه جای اسمت ، توی شعر من بشینه

توی این مرثیه امشب جای اسمت نقطه چینه

بی تو از گریه پُرم ، لحظه ها رو می شمارم

آسمون بی تو پُر از فریاده ...

 

آلبرت انیشتین


زندگی مثل  دوچرخه سواری می مونه .

واسه حفظ تعادلت هميشه بايد در حركت باشي .

 

تعطیلات تموم شد


خداوند که عقل کل است می فرماید :

" افکار من افکار شما نیست و طریق های شما طریقهای من نیست . "


ترجیح می دی با کسی زندگی کنی که وحشتناک دوست داره یا

 کسی که تو خیلی دوستش داری ؟

 

دعا


یه بابا وقتی داره میره خونه واسه بچه اش ممکنه چیبس بخره ، پفک بخره ، آدامس هم بخره .

اما اگه بدونه اون یه چیز دیگه هم می خواد حتما واسش می خره

فکر کن تو همون بچه ای ، اون بالایی هم باباته

تا نگی بهش ، تا ندونه چی می خوای بهت نمی تونه بده که .

پس ازش بخواه . مطمئن باش حتماْ بهت می ده .


داخل پرانتز : تا اطلاع ثانوی تعطیل

 

تاثیر گذار ترین ها


حاج آقا چغندر زحمت کشیدند و واسه ی من هم دعوت نامه فرستادن تا تاثیر گذارهای زندگیمو بنویسم
می شه گفت اتفاقات و آدمهاو ... که توی این ۱۲ سال آخر زندگیم بودن تاثیر گذارند .اگه نه قبلش که اصلا تو باغ نبودم
نمی دونم  اینها خاطره هاست که می نویسم یا تاثیر گذار ها ...

۱- اولیش توی دوره ی راهنماییم بود . یه معلم ادبیات داشتم که خیلی ماه بود وحشتناک دوستش داشتم . نه اون علاقه ی مسخره ای که بچه ها توی اون سن به معلمهاشون دارند ، یه جور خاصی بود . همونموقع یه دوستی داشتم ، زهرا (ملقب به طهان) که البته اون هم به اون معلم ارادت خاصی داشت . با این که بعد اون ما از هم جدا شدیم و نه دبیرستان ب هم بودیم نه دانشگاه ولی یه دوستی خاص و عمیی هنوز هم بینمونه . خیلی دوستش دارم . هر دوشون اون سالها پر از خاطره شد.

2- از سال اول دبیرستان تا چهارم 4 تا دوست بودیم که هر 4 نفرمون رو می خواستند اخراج کنند . از بس شر بودیم .هندونه به چه بزرگی می بردیم مدرسه ، یواشکی فوتبال بازی می کردیم و ...اون هم اون موقع که جو مدرسه ها خیلی با الان فرق داشت .همش توی دفتر مدرسه حرف ما بود ولی چون درسمون خوب بود هیچ بهونه ای نداشتند.
رابطه ی عمیقی که بین من و محبوبه و الهه و سمیرا بر قرار شد تا الان هم ادامه داره و باعث خیلی اتفاقها و تغیرمسیر هاشد. 

۳- توی دوره ی دانشگاه هیچ آدم خاصی یا اتفاق خاصی اثر گذار نبود . هیچ کی باورش نمی شه . اونم توی دانشگاه به اون عظمتی فنی ـ مهندسی تهران جنوب
اون زمان یادمه شدید رو آورده بودم به کتاب خوندن . دوره ی خیلی خوبی بود .دانته ، هومر و امیل زولا به خصوص کمدی الهی  خیلی فکرمو مشغول کردند.

۴- پدرم یکی از تاثیر گذارترین آدمهای زندگیم بوده و هست روی خط فکریم و مسیر زندگیم خیلی کار کرد به خصوص تو مشکلات و جاهایی که از نظر فکری کم می آوردم به دادم می رسید البته مامانمو بیشتر دوست دارم ها.
اوه اوه خدا کنه گذرشون این ورها نیوفته که شر به پا می شه.

۵- همزمان با همون دوره یه نفری اومد تو زندگیم که هنوز هم ایمان دارم یه دوست داشتن واقعیه واقعی بهم داشت اون ارتباط خیلی تاثیر داشت تو زندگیم گاهی فکر می کنم خیلی هم در حقش بدی کردم.

۶- آدمها وقتی وارد محیط کار می شند انگار یه دوره ی جدیدی از زندگیشون شروع می شه . نوع ارتباطاش ، نوع رفتارش ، دیدش حتی خواسته هاش عوض می شه .منم مثل آدمهای دیگه همین طور شدم تا الان هم که خیلی اتفاقها و خیلی آدمها در مسیر زندگیم دخالت (نه اثر) داشتند و بهم خط دادند.

۷- آقای برنامه نویس هم یکی از اثر گذار ترین ها بود . نه به خاطر اتفاقهایی که افتاد . چون چشمهامو باز کرد و باعث شد به یه سری از نقطه ضعفهام پی ببرم . خیلی بهم اعتماد به نفس می ده مثل همیشه ممنون

۸ ـ .....

نمی دونم تا اینجای زندگیم دنبال اثر گذارها بودم یا خاطره ها ولی در کل راضی بودم

حالا من هم از زینب جونم ، مهدیه  ، آقای برنامه نویس، برنامه نویسی از نوع دیگر  ، هادی  می خوام که بیان  بنویسند و دعوت ،  معوت هم نیست باید زود بیاید بنویسید. زود باشید .

 

توکل


توکل یعنی توازن خود را حفظ کردن ، و از سر راه او کنار رفتن .

 

 

خواب


چند وقت پیش خواب دیدم قراره بمیرم ، هی از یه پله هایی می رفتم بالا

هی به مرگ نزدیک تر می شدم ...

خیلی وحشتناک بود . مرگ رو به معنای واقعی حس کردم

همش به خودم می گفتم چه زود قراره بمیرم کاشکی یه روز دیگه بر می گشتم

چرا انقدر تو دنیا کم عشق و حال کردم

از فردای اون روز تصمیم گرفتم تا اونجایی که می تونم حال کنم هر چی رو هم که تجربه نکردم ،

تجربه کنم

داخل پرانتز : انقدر فکر منفی راجع به من و وب لاگم نکنید منظورم هر تجربه ای نیست

فرکانسهای منفی تون بد جور داره روم اثر می زاره

 

نیچه


خلقت زن پس از آفرینش شیطان ، دومین خطای بزرگ خداوند بود .


 

حسن قریبی


تو جنجگجوی تازه نفس ، من حریف خوب

من زور گوی قصه ام و تو ضعیف خوب

من مرد ، افتضاح خدا در زمین

تو شاهکار خلقت و جنس لطیف خوب

من گرچه با شکوه ولی شکوه بد

تو گر چه نا شریف ولی ناشریف خوب

تو حرف های خوب ولی با زبان تلخ

من شعر های تلخ ولی با ردیف خوب

بین من و تو عشق به آلودگی گذشت

گر چه کثیف بود ولی یک کثیف خوب !

 

لذت یا تحسین ؟


بابت همه ی این بحث ها و آشوب هایی که را ه افتاد از هیچ کی معذرت خواهی نمی کنم ، چون که من
فقط سوال پرسیدم و این خودتون بودین که این بحث ها رو راه انداختین .

علیرغم این که همیشه دوستام ازم می خواستن که یه نتیجه گیری و نظر راجع به مطالبم بذارم و من به قول سامان فقط می خوندم و می خندیدم و پیش خودم به نتیجه ها می رسیدم ، اما اینبار که از همیشه جنجالی تر بود ، با این که همه جور حرفی شنیدم ، شیطان ماده ، ابتذال وب لاگم ، تناقض با تکاملم و ... اما تصمیم گرفتم یه جواب و نتیجه گیری واسش بذارم و به آشوب ها خاتمه بدم.

بر خلاف نظر مهدیه و ندا و .. که فکر می کنن بحث ها تحمل ناپذیر یا به عقیده آقای برنامه نویس فرار از روز مرگی یه ، هیچ کودوم اینها نبود .
جالبترین نکته ی این مطلب این بود که در روز اول آمار بازدید وب لاگم به 189 بازدید رسید (بالاتر از ماکزیمم آخرین بازدید که واسه ی بحث  "Bitter Moon " بود ) و جالبتراین که هنوز خیلی ها جواب سوالمو نداده بودن . این یعنی اینکه خیلی ها نمی دونم جرات جواب به این سوال رو نداشتن یا اصلاْجوابی نداشتن نمی دونم. ولی مشخص بود که جوابها واسشون مهمه . روز دوم هم باز به 161 و روز سوم ۱۰۹ بازدید که اونها هم ....

چند روز پیش این سوال رو توی کتاب "جاودانگی" میلان کوندرا خوندم منتها نقش اولهای سوال کسان دیگری بودند . نتیجه ی میلان کوندرا این بود که همه به خصوص احمق ها ! بر خلاف اینکه خواهان لذت هستند و مورد اول رو انتخاب می کنند ولی ذاتاً تحسین رو می پسندند . خودم خیلی فکر کردم .برای همین تصمیم گرفتم به عنوان سوال مطرحش کنم که هم دیدگاه اطرافیانم رو بدونم هم به جواب بهتر برسم .برای همین سعی کردم دو کاراکتر سوالم دو تا آدم تاپ باشند با یه کم چاشنی شهرت . تا ببینم برتری کدوم بیشتره لذت یا تحسین .
همین .

حالا این که خیلی ها به بهونه های مختلفی چون نپسندیدن دو شخصیت ! عدم شناخت شخصیت ها ! بهونه کردن محیط فرهنگی ! عدم درک واقعی سوال ! یا نخوردن قرصهام ! از جواب دادن طفره رفتن ، بی خیال .
و اینکه آقای بر نامه نویس با صراحت اعلام می کنه پیش یه عروسک می خوابه ، یا مهربون یک ساعت و نیم بیدار می مونه اونم تا 2:30 نصفه شب که فکر کنه ، یا ندا با جانی دپ بیشتر حال می کنه یا اینکه پسنجر دوست داره مونیکا و مارلون براندو هم در ملاء عام بخوابند ، علاوه بر اینکه چیزیو عوض نکردو باعث ناراحتیم نشد بر عکس کلی هم از این همه صراحت حال کرد . به خصوص با عروسکه

بهترین جواب واسه ی لبخند عزیز بود . با اینکه هنوز نمی دونم کیه ولی بهترین جواب رو داد "عشق جسمی و روحی مکملند" شاید یه کم از جوابی که می خواستم دور بود ولی... جواب آخر مهربون هم معرکه بود چون مثل همیشه من رو به فکر کردن انداخت . جواب آقای برنامه نویس بازم مثل همیشه گویای صلابتش بود خودش می دونه الان یه جور دیگه باهاش حال می کنم  .
بماند که کلی از آتیش ها رو راه انداخت .

اگه از خودم این سوال رو می پرسیدند قطعاً خوابیدن با مارلون براندو رو انتخاب می کردم . چون مطمئنا یه لذت باحال داره ولی حتما بعدش ازش می خواستم که باهام قدم بزنه چون احساس تحسین هم یه لذت ناب داره .

به هر حال از همه ی اونهایی که توی رسیدن به جواب کمکم کردن ممنون .

 

سوال


جواب واقعی رو بده

جواب این سوال اونم رو وب لاگ هستی ، هیچ چیو عوض نمی کنه

خدایی نامردی نکن و جواب بده


"چه کسی می خواهد پنهانی با مارلون براندو یا مونیکا بلوچی بخوابد و

 چه کسی می خواهد در ملاء عام با او قدم بزند . "